عشق مامانعشق مامان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

ارزوی مامان

این روزهای ما

سلام پسر نازم .... پسرکم دلم دریایی از امید و نا امیدیه.... گاهی اونقدر امید دارم که میگم پسر من مرد میشه و هفته چهل که تموم شد دنیا میاد ولی بعضی وقتها هم امیدم کلا از بین میره و میگم امروز روز اخریه که پسرم توی دلمه... مثلا دیروز یکی از همون روزا بود توی کل دیروز دو سه بار انقباض داشتنم و هر بار گریه میکردم و التماس تو و خدا را که الان نه....... هنوز خیلی زوده برای امدن عزیزم..... پسرم امروز هم میترسم .......... راستش خسته شدم از تحمل این همه استرس..... خواهش میکنم تحمل کن فقط چهار هفته دیگه تحمل کن تا برسی به هفته سی و پنج بعدش خیال مامان راحت تره... خدایا تو این بچه را به من هدیه دادی خودت برام حفظش کن..... خدایا التماست میکنم مواظب پسرم...
31 تير 1393

دکتر

سلام به اقا پسر گلم که خیلی هم عجله داره زود بیاد بغل مامانی از شنبه هفته پیش که اون اتفاق برام افتاد تا الان که هنوز توی استراحت مطلق بسر میبریم فقط خدا می دونه چی به من گذشته ..... اول اینکه دکترم را عوض کردم و رفتم پیش همون خانم دکتری که دفعه قبلی من را کورتاژ کرد و روزی که خونریزی داشتم بعد از لطف خدا با تجویز داروهاش جون پسرمو نجات داد و قرار شد دیگه تا اخر برم پیش خودش .... مشکلم را بهش گفتم خیلی ارومم کرد و بهم گفت باید دکترت سرکلاژت میکرده و الان دیگه خیلی دیره ولی نگران نباش و تازه شدی شبیه کسی که سرکلاژ کرده و باید استراحت مطلق داشته باشه و اگه استراحت کنی اتفاقی نمیفته .... بعد هم برام سه تا امپول پرولوتون نوشت و قرص ایزوپرین و...
21 تير 1393

دلتنگی ها

سلام پسر گلم ............. هیچ چیز هیچوقت اونجوری که ادم دوست داره پیش نمیره ... نمی دونم هنوزم دوست داشته باشم یانه؟ نمیدونم بهت دل ببندم یا نه؟ خسته شدم از خودم و بلاهایی که هر روز سرم میاد .... من فقط میخوام مادرانه باشم ... چرا باید تمام مدت بارداری من مشکل باشه؟ چرا نباید ارامش داشته باشم؟ خدایا خسته شدم از خودم.... گاهی ارزوی مرگم را میکنم و گاهی ارزوی بودنم.... دیگه خسته شدم .... دلم تنهایی میخواد .... دلم فرار میخواد از این همه مشکل.... پسرم چرا نمیتونی مثل بچه ادم خوب اون تو رشد کنی.... از دیروز تا حالا از تکون خوردنت بدم میاد..... دیگه خسته شدم ... خیلی خسته.............. و علتش چیه ؟ یادته دیروز گفتم نوبت سونو دار...
15 تير 1393

سونوگرافی

سلام پسر گلم الان که دارم این مطلب را می نویسم دل تو دلم نیست برای دیدنت .... چند وقته از نگرانی خواب وخوراک و  روز و شب ندارم.... تمام وقت نگرانتم نکنه جات تنگ باشه نکنه کیسه اب سوراخ بشه و هزار و یک فکر بد که نباید بیاد سراغم ولی متاسفانه میاد.... منم برای اینکه کمی ارومتر بشم پنجشنبه رفتم پیش دکترم و بهش گفتم برام سونو بنویسه تا خیالم راحت بشه که حال پسرم خوبه و مشکلی نداره .... امروز هم ساعت 5 نوبت سونو دارم... تو هم دعا کن همه چیز خیلی خیلی خوب باشه و با خیال راحت برگردم خونه عزیزدل من... اما پسرکم امروز توی وبلاگ یکی از خاله ها که دوست اینترنتی مامانی هست رفتم  و دیدم که خدا یکی از فرشته هاش را توی دلش گذاشته خدایا هزارررر...
14 تير 1393

پایان سه ماهه دوم بارداری

سلام به همه دوستان خوبی که همیشه بهم سر میزنید و سلام به پسر گلم علیرضای مامان: نمیدونم چطور میتونم خدا را به خاطر دیدن این لحظه های زیبا و خوب شکر کنم خدا را شکر میکنم که وارد سه ماهه سوم شدم و فقط باید منتظر باشم تا این چند ماه هم بگذره .... دیروز توی کلاسای بارداری شرکت کردم و انشالله ادامه دوره هاش را هم اگه بتونم میخوام شرکت کنم بعد از اون هم رفتیم و برای پسر گلم کلی خرید کردیم که واقعا دست مامان و بابام درد نکنه توی همه چیز سنگ تموم گذاشتند.... انشالله بعد از ماه رمضان قراره سیسمونی پسرم را بیاریم وقتی کامل شد حتما عکساشو میذارم تا برای پسر خوشکلم یادگاری بمونه.... پسرکم خیلی دوستت دارم عزیزم ...
1 تير 1393
1